توجه به شغل و فعاليتهاي شغلي از زاويه روان شناختي آن و نه بعد اجنماعي يا اقتصادي، مدتهاست که ذهن روان شناسان را به خود معطوف داشته است. عاشقي به نقل از بيتون (1971) مطرح مي کند که تاريخچه اين مطالعات به اوايل قرن بيستم برميگردد؛ يعني زمانيکه ادامه و توسعه انقلاب صنعتي و رشته اقتصادي، به اضافه معضلات اجتماعي ناشي از آن، اوضاع جامعه آن روز امريکا را سخت تحت تاثير قرار داده بود. در آن زمان که مشاغل تازه و متنوعي شکل گرفته بود، هم افراد نياز به راهنمايي شغلي را احساس مي کردند و مايل بودند بداندد براي کدام زمينه هاي شغلي مناسب هستند و هم سازمانهاي به کارگيرنده آنها مجبور بودند از ميان انبوه متقاضيان کار افراد مناسبي را استخدام کنند.
مشکلي نيست که مفهوم يک شغل خيلي بيشتر از مجموع وظايف و مسئوليتهاي فرد است. شغل هر شخص نوع زندگي او وقتي ماهيت او را به ما عرضه مي کند. چرا که شغل علاوه بر رشته اقتصادي، ريشه هاي رواني اجتماعي بسيار مهمي دارد. شغل نشان دهنده خصوصيات شخصيتي از قبيل نيازها، ارزشها و خصيصه هاي شخصيتي و تصور شخصي فرد از خودش است.
هر شخص با انتخاب شغل خاصي از بين موقعيت هاي مختلف کاري در واقع شيوه هاي سازگاري الگوهاي زندگي و نقشهايي را انتخاب مي کند که مناسب وضعيت و حال او هستند.
روان شناسان معتقدند که يک شخص حرفه اي را بر مي انگيزد که از طريق آن بتواند شخصيتش را ابراز کند.
هالند نظريه اي را مطرح نمود که بر مبناي دو اصل استوار است.
1- انتخاب شغل و حرفه به نوع شخصيت فرد بستگي دارد.
2- انتخاب شغل و حرفه رايطه مستقيمي با طرز تلقي و گرايش فرد دارد. (شفيع آبادي)
شفيع آبادي به نقل از هالند مطالب زير رابيان مي کند.
- فرد شخصيت خود را از طريق گزينش حرفه اي ابراز مي دارد.
- مردم به مشاغلي جذب مي شوند که احساس مي کنند تجاربي مناسب با شخصيت آنها فراهم خواهند ساخت.
- افراد يک حرفه شخصيت هاي مشابه دارند و به بسياري از موقعيتها و مسائل به طور مشابه عکس العمل نشان مي دهند.
- ماهيت الگوي زندگي شغلي فرد توسط سطح اجتماعي – اقتصادي والدينش، توانايي ذهني او، خصوصيات شخصيتي وي و امکاناتي که در معرض آن قرار مي گيرد، تعيين مي شود.