بنا به نظر جان بالبی رابطه کودک با مادر به عنوان منبع حیات و دلبستگی، نقش بسیار مهمی در شکل گیری سبک دلبستگی کودک و همچنین نحوه ارتباط او با دیگران و محیط بیرونی دارد. واکنش کودک به دیگران و سبک زندگی(نازپرورده، وسواسی، انتقام جویی، اعتراف به شکست) که او برای ادامه مسیر زندگی خود انتخاب می کند در محیط خانه و ارتباط با والدین شکل می گیرد. مسائل و مشکلاتی رفتاری کودکان از قبیل دعوا، پرخاشگری، لجبازی و بهانه گیری، انزوا و تحقیر دیگران راهبردها و به عبارتی سبک هایی هستند که برحسب نحوه پاسخگویی و دسترس پذیری والدین آن ها در مواقع ویژه و بحرانی حاصل می گردد. اگر والدین نتوانند با توجه به ویژگی های طبیعی و یا خاص رشد کودک پاسخگویی نیازهای خاص آن دوران باشند و فاقد دانش نحوه ارتباط صحیح با کودکان خود باشند موجب شکل گیری احساس حقارت در کودکان گردیده که همین امر موجب شکل گیری احساس بی کفایتی و به تبع آن عقده حقارت در فرد خواهد شد و پیامد عقده حقارت عزت نفس و اعتماد به نفس پایین خواهد بود. زمانی که کودک در عزت نفس و اعتماد به نفس ضعف باشد در شکل گیری هویت و روابط صمیمانه با همجنس و با شدت بیشتری غیر همجنس دچار مشکلات متعددی خواهد گردید. از سوی دیگر به اعتقاد نظریه پردازان مطرح حوزه روانشناسی همه ما انسا ن ها دارای یک نیروی انگیزشی بسیار قوی و اساسی هستیم و آن گرایش به سمت خودشکوفایی است یعنی گرایش به پرورش دادن تمام استعدادهای درونی خود به صورتی که به پیشرفت ما خدمت کند. در اینجا گرایش بدین معناست که هدف یک نیروی انگیزشی به طور غریزی به کمال رساندن انسان است گرچه انسان در راه رسیدن به کمال با موانعی در زندگی روبرو است
مشاوران و درمانگران خانواده بر این باورند که مشکلات کودکان در اکثر موارد واکنشی در برابر تعامل میان والدین و دیگر اعضا به عبارتی دیگر؛ جو عاطفی حاکم بر خانواده است. زمانی که والدین برای حل مشکلات کودک به مشاوران رجوع می کنند در نهایت، کار به حل تعارضات میان زن و شوهر می کشد. نظریه های خانواده درمانی بر نقش مادر در ایجاد جو روانی حاکم بر خانواده تاکید دارند و حضور مادر حتی به تنهایی ، در درمان را عامل ایجاد تغییر در کارکرد کارآمد خانواده می دانند.